آیا میدانید با همذاتپنداري با قهرمان داستانهاي سينمايي بدون آنکه خود بدانيم، رفتارهاي او را تقليد ميکنيم و در معشوق آنچه را ميپسنديم که هماهنگ با معيارهاي معشوق سينمايي باشد. کارکردي که هاليوود روي رفتارهاي عاشقانه داشته، متاسفانه مشکلات زيادي را در روابط بينفردي ايجاد کرده است.
من اين جمله را از بسياري از مراجعانم ميشنوم که پسرها و دخترهاي امروزي ديگر خودشان نيستند و رفتارهايشان تصنعي است. مانند اين است که دارند در يک فيلم يا سريال بازي ميکنند. البته اين رفتارها، لبخندها و تکيهکلامهاي تصنعي شايد در مناسبات اجتماعي کارکرد خوبي هم داشته باشند اما داستان عشق متفاوت است. چگونه ميتوان از فردي که هميشه در حال نقش بازي کردن است و انتظار ايفاي نقش را هم از معشوقش دارد، انتظار عشق ورزيدن داشت؟
ما در دنياي واقعيتها زندگي ميکنيم. عشق يعني رويارويي با واقعيت خود و ديگري. چيزي که رسانههاي تصويري به شدت به آن آسيب زدهاند. شايد اين مربوط به خود سينما نيست، شايد به کارکردي مربوط است که در جامعه پيدا ميکند. به هر حال به وجود آمدن معيارهاي جهانشمول و همهپسند براي جذاب بودن، انسانها را از خود تهي و بيهويت کرده است. تاکيد من هميشه اين است که براساس نظريه تکامل رواني-اجتماعي اريکسون، بايد اول هويت داشته باشيم تا بتوانيم توانايي عشقورزيدن پيدا کنيم. عشق بدون هويت معنايي ندارد.
البته هدف از اين نوشتار به هيچ روي مخالفت با سينما و ناديدهگرفتن تاثيرهاي مثبت بيشمار آن نيست اما از آنجا که هر پديدهاي در اين دنيا نسبي است و خوبيها و بديهاي خودش را دارد، از منظر عشقشناسي اين ايراد به سينما و بهويژه سينماي هاليوود وارد است که عشقهاي انسانها را سينمايي کرده و امکان تجربه يک عشق منحصر بفرد با معيارهاي کاملا شخصي را از آنها گرفته است. مشکل وقتي پيچيدهتر ميشود که عشقهاي بيمارگونه و خيانتآميز در سينما رواج پيدا کنند.