عليدوستي و اليدوستي
دکتر محمد کياسالار سردبير
اولين بار نيست در کافه «شهر کتاب» ميبينمش. هميشه همينطور است. متين و موقر، کنج کافه مينشيند، قهوه مينوشد و کتاب ميخواند. هر بار دلم ميخواهد از دنياي کتابي که جذبش کرده، بيرونش بکشم و به حرف بگيرمش اما دلم نميآيد. اين بار اما نميدانم چرا ناخودآگاه سرک ميکشم ببينم چه کتابي دست گرفته: «ترس و لرز» کييرکهگور! چشم در چشم ميشويم. «يعني براي اين که سر حرف را باز کنم، بايد از اگزيستانسياليسم شروع کنم؟!» ميخندد. گپ کوتاهي ميزنيم و قرار گفتوگوي مفصل را ميگذاريم براي بعد؛ براي وقتي که سيامک [رحماني] و سارا [جمالآبادي] هم بيايند و دوباره بنشينيم دور همين ميز، کنج کافه «شهر کتاب».
حميد عليدوستي فوتباليست محبوب کودکيهاي من است؛ ستارهاي که تيم «هما» را به خاطر او دوست داشتم، ستارهاي که براي درخشيدن نيازي به پوشيدن پيراهن قرمز و آبي نداشت، ستارهاي که اخطار نميگرفت، اخراج نميشد، مصاحبههاي آنچناني نميکرد و هيچ حاشيهاي نداشت اما ميدرخشيد و نميشد نديده گرفتش، ستارهاي که در آن روز و روزگاري که لژيونر شدن به معناي بازي در ليگهاي قطر و امارات بود، از ليگ ايران به بوندسليگاي آلمان رفت و بازيکن «بوخوم» شد، ستارهاي که نه آبي بود و نه قرمز اما همه فوتباليها دوستش داشتند.
حالا سه دهه از آن روزها گذشته و ما با هم دور يک ميز نشستهايم. او از «هما» حرف ميزند و به «هستي و زمان» هايدگر ميرسد، از فوتبال ميگويد و به سينما و ادبيات گريز ميزند، از برد و باختهاي ورزشي ميگويد و با تلخ و شيرينهاي زندگي مقايسهاش ميکند، از موانعي ميگويد که بعدها فهميده سکوي پرش بودهاند و...
حميد عليدوستي آنقدر پخته حرف ميزند که من سوال سارا را از چشمانش ميخوانم: «يعني همه فوتباليستها اينطور فکر ميکنند؟» البته که نه! سيامک را نميدانم؛ من اما فقط به اين فکر ميکنم که آن ستارهگي، آن بيحاشيهگي و آن بينيازي به جلب توجه، چه پشتوانه فکري عميقي داشته است. به اين فکر ميکنم که او چگونه عمر فوتبالياش را در يک تيم کمطرفدار و کمبرخوردار گذراند و ستاره شد و ستاره ماند ولي اغلب ستارههاي خوشقدوقيمت امروزي هر از گاه به يک رنگ درميآيند و افکار و گفتار ميانبارهشان تيتر ميشود که مثلا «ماهانه 15 ميليون خرج لباسم ميکنم» يا «فلاني در حدي نيست که درباره من حرف بزند» و چيزهايي از اين قبيل.
ميگويد در سينماي ايران، فيلم مورد علاقهاش «درباره الي» است و من معناي اين «اليدوستي» را خوب ميفهمم. «الي» شخصيتي است که همه او را قضاوت ميکنند، در حالي که تنها چيزي که از او ميدانند، همين نام «الي» است و حتي نميدانند اين «الي» مخفف الهام است يا الناز يا چي...